سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادهای زلال
نویسنده : غلامعلی
تاریخ : چهارشنبه 92 فروردین 7

سایه هایی از سرو

به انگیزه بیست و نهمین سالگرد شهادت برادرم غلامعلی

 نمی دانم باید بنویسم یا هم چنان این خاطرات کهنه را در سینه نگاه دارم ، نمی دانم هنوز باید بر عهد دیرین خود باشم یا این مثنوی را تأخیر جایز نیست ... شکوفه لبخند برای یک لحظه هم از صورت « غلامعلی » دور نمی شد . با موهای مُجَعَّد و چشمانی مشکی و پیشانی بلند و قامتی کشیده با هر کلام عطر محبت را در فضا می گستراند . جنب و جوش زیادی داشت و من تنها در زندگی خود سایه ای از روزهای با او بودن را حس کردم و این سایه ها ، نوشتار زیر است که پس از سالها سینه کاغذ را سیاه خواهد کرد و نمی دانم رو سپیدم می کنند یا ... هر چند دوست داشتم هنوز هم در فراق برادرم « غلامعلی » قلم بدست نگیرم تا شرمنده دیگر برادران و دوستان شهید نانوشته ام قرار نگیرم ...

سایه اول : کتابخانه سبز کوچک در گوشه اتاق بالکن که در سالهای دور سجاده نیایش " غلامعلی " در آن پهن بود قفسه کوچکی با رنگ سبز خودنمایی میکرد که از آن به عنوان کتابخانه استفاده می نمود . او به خواندن و نوشتن خیلی علاقه داشت . یکبار یک کتاب چند برگی با نقاشی های کودکانه به نگارش در آورد و وسط آن را هم با دو منگنه بهم دوخت و بین بچه ها توزیع نمود . خیلی اوقات با نوجوانان هم سن خود در اتاق جمع می شدند و کتاب می خواندند . من که هنوز سن و سالی نداشتم تنها رفت و آمد و کتابهای در دست بچه های همسایه را می دیدم بعده « حاج مرتضی طیبی » می گفت : غلامعلی با دادن کتابهای استاد شهید مطهری و شریعتی مسیر روشنی در زندگی برایمان هموار ساخت او کتابهای ما را که دارای بار مکتبی و دینی نبودند از ما می گرفت و بجای آنها نوشته های مذهبی از بزرگان به ما هدیه می داد و ما موظف بودیم پس از مطالعه آنها را به کتابخانه او برگردانیم . « حاج مرتضی » بارها می گوید من مدیون " غلامعلی " هستم ...

سایه دوم : تابستان پر جنب و جوش تابستانها که می شد برایمان یک جعبه اسباب بازی می خرید و ما را موظف می کرد آنها را بفروشیم ، آخر شب هم چند سکه بعنوان دستمزد به ما هدیه میکرد او با این کار می خواست روزهای طولانی تابستان مشغول باشیم البته عصرها در جلسات مساجد بودیم و او بود که پای من را به اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزان اندیمشک باز نمود و قاب محبت « شهید محمد قاسم زاده » را در دل من جای داد . این گونه روزهای گرم و بلند تابستان برای ما رقم می خورد .

سایه سوم : عملیات رمضان عملیات رمضان با فراز و نشیب فراوان که در تیرماه سال 61 شروع شده بود به پایان رسید و " غلامعلی " با اندک مجروحیتی به منزل آمد ، یک روز قبل از ظهر مرا ترک موتور سوار کرد و به منزل یکی از اقوام برد ، که فرزندش در عملیات رمضان مفقود شده بود . غلامعلی در حیات منزل ایستاد و من محو گفتگوی او با مادر این رزمنده . مادر این رزمنده مدام سراغ فرزندش را می گرفت و انتظار داشت " غلامعلی " خبری از او داشته باشد و " غلامعلی " هم او را به صبر و توکل دعوت می نمود در راه بازگشت به او گفتم واقعاً اگر خبری از فرزندش داشتی چرا به او نگفتی . همانطور که دسته گاز موتور هوندای 125 قرمز رنگش را می فشرد گفت : عباس این عملیات ، عملیات ساده ای نبود من در راه بازگشت مورد هجوم تک تیراندازهای دشمن قرار گرفتم و با حرکتی سریع و بصورت زیگزاگ توانستم از چنگ تیرهای آنها در امان باشم ، خیلی از بچه ها شهید شدند و من جز شرمندگی چیزی نداشتم به این مادر بگویم ...

سایه چهارم : بازگشت پس از 7 سال در روزهای پایانی سال 62 بود که خبر مفقود شدنش را از دوستانش شنیدیم او قبل از عملیات خیبر در منطقه چزابه مجروح و پس از اصابت دوباره تیر دشمن به شهادت می رسد اما هیچکس از شهادت قطعی و یا اسارت او اطلاع دقیقی نداشت . روزهای برگ ریز آذر سال 69 بود که سردار فضیلت پور هر روز می آمد منزل با یک دستگاه ویدئو و مادرم را پای تلویزیون می نشاند و می گفت به این جنازه ها با دقت نگاه کن شاید « غلامعلی » در میان آنها باشد ... در همین روزها بود که سردار با همراهی برادرم حاج حسین و آقای شکیبا جم ( هکوکی) با راهنمایی سردار معین پور که در شب واقعه حضور داشت توانستند پیکر مهتاب وش « غلامعلی » را در دل چزابه کشف کنند تا پس از سالها بی مزاری در آغوش شهیدستان دزفول به خاک بسپاریم .

برگرفته از وبلاگ روشنای صبح - حاج عباس اسلامی پور




| نظر


مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
Design By : Ashoora.ir














پایگاه جامع عاشورا