سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک خاطره از شب عروسی
نویسنده : غلامعلی
تاریخ : جمعه 90 خرداد 6

شب عروسی خاله و شوهر خاله ی شهید می مانند. اخر شب شوهر خاله دل درد می گیره. به مادر بزرگ که همیشه دارو های عطاری در بقچه ی خود داشته می گن یه چیزی بده برای شوهر خاله. چون شب بوده و تاریک اشتباها یه چیزی میده که باعث درد سر می شه. شوهر خاله از همه جا بی خبر ان را می خوره و بعد چند لحظه می بینه نمی تونه دهنشو باز کنه. زبونش به سقف دهنش چسبیده. بیچاره تو نگو بهش شیریشک (برای چسباندن کاغذ به کار می رود) به جای زیره رازیانه دادن. بعد از کلی درد سر / خوراندن اب حالتی به او دست می دهد که شکم درد را فراموش می کنه.




| نظر


مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
Design By : Ashoora.ir














پایگاه جامع عاشورا