یادش بخیر ! سال اولی که روزه بهم واجب شده بود پدرم ما را به مشهد برد چون ماه رمضان ان سال وسط تابستان بود خیلی خوش گذشت هر روز به حرم می رفتیم برای نماز صبح. بعد از ان می ماندیم تا نماز ظهر . در این فاصله می ماندیم قران می خواندیم. مادرم خدا رحمتش کنه دعای مجیر خیلی رادوست داشت هر کس را می دید که ان را می خواند پهلویش می نشست و به او می گفت این دعا را به دختر من یاد بده. من هم می نشستم و به او گوش می دادم از انجا بود که به دعای مجیر علاقه مند شدم و همیشه ان را می خواندم . بعد از ان برای استراحت و تهیه ی افطار می رفتیم سپس دوباره برای نماز مغرب و عشا به حرم می رفتیم. بین دو نماز اب جوش نبات میدادند افطار می کردیم نماز عشا را می خواندیم دو باره به خانه بر می گشتیم.از ان سالها 33 سال تقریبا می گذرد ولی خاطره ی ان روزها از ذهنم پاک نشده.
یادش بخیر ان روز ها
|
نظر