سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطره ای از برادر شهیدم قبل از شهادتش
نویسنده : غلامعلی
تاریخ : یکشنبه 90 شهریور 13

 

حاج اقا علوی برای پسرم که هرگز دایی شهیدش را ندیده بود تعریف می کنه که یک شب قبل از شهادت، عبدالرحمن اصرار می کنه که بیا عکس یادگاری بگیریم فردا من شهید خواهم شد. فردای ان روز عبدالرحمن به شهادت می رسه .  عکس مربوطه را تهیه کردم .

دایی رحمان




| نظر


پدری که از دست ما رفت
نویسنده : غلامعلی
تاریخ : جمعه 90 شهریور 11

      یادش بخیر ! سال اولی که روزه بهم واجب شده بود پدرم ما را به مشهد برد چون ماه رمضان ان سال وسط تابستان بود خیلی خوش گذشت هر روز به حرم می رفتیم برای نماز صبح. بعد از ان می ماندیم تا نماز ظهر . در این فاصله می ماندیم قران می خواندیم. مادرم خدا رحمتش کنه دعای مجیر خیلی رادوست داشت هر کس را می دید که ان را می خواند پهلویش می نشست و به او می گفت این دعا را به دختر من یاد بده. من هم می نشستم و به او گوش می دادم از انجا بود که به دعای مجیر علاقه مند شدم و همیشه ان را می خواندم . بعد از ان برای استراحت و تهیه ی افطار می رفتیم سپس دوباره برای نماز مغرب و عشا به حرم می رفتیم. بین دو نماز اب جوش نبات میدادند افطار می کردیم نماز عشا را می خواندیم دو باره به خانه بر می گشتیم.از ان سالها 33 سال تقریبا می گذرد ولی خاطره ی ان روزها از ذهنم پاک نشده.

 

یادش بخیر ان روز ها




| نظر


مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
Design By : Ashoora.ir














پایگاه جامع عاشورا