نویسنده : غلامعلی
تاریخ : شنبه 90 تیر 4
|
برادرم می گفت: سال 84 بود. در محل کارم در شهر زنجان بودم از محل نگهبانی اطلاع دادند شخصی با شما کار دارند و ایشان ادعا دارند که شما را می شناسند و می خواهند مطلبی را به اطلاع شما برسانند. گفتم اجازه دهید وارد شود. وقتی وارد اتاق کارم شدتد خود را این طور معرفی کردند که سال 62 در عملیاتی که در شب هم بوده، خمپاره ای در نزدیکی ایشان اصابت می کنند و کوله پشتی ایشان اتش میگیرد. در تاریکی شب یکی می اید کوله پشتی را از او جدا می کند واز مرگ نجات می یابم . یادتان امد. وبرادرم به یاد می اورند ولی نمی دانستند در ان شب ان شخصی را که نجات داده اند چه کسی بوده. بعد از سالها متوجه می شوند که این مرد برادر همان کسی است که سال 52 برادرم را از چاه بیرون می اورد و او را نجات میدهد. برادرم می گفت در ان سال 62 شب عملیات وقتی می بیند که این رزمنده کوله پشتیش اتش گرفته از کسانی که در اطراف او بودند خواسته بود که بروند و او را نجات دهند ولی کسی جرات نمی کند. برادرم گفت: به سرعت خود را به او رساندم و کوله را از او جدا کردم و از مرگ نجات پیدا کرد ودر ان شب نفهمیدم که ایشان که بود. ودر سال 84 بعد سال ها او را می بینم . انگار قسمت بوده که ایشان حتما به دست برادرم از این مهلکه نجات یابند. بعد این جمله معروف را گفتند:" تو نیکی کن ودر دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز. و برادرم به این اقا که اقای چینی پرداز بودند گفتند این در عوض کمکی که برادرت به برادرم کردند .
این جمله معروف را پیش خود مرور کردم:
کوه به کوه نمی رسه ولی ادم به ادم که می رسه
این مطلب ادامه ی خاطره ای از برادر شهیدم
| نظر