سلام
متاسفانه از اون روزا خيلي چيزي خاطرم نيست چون دقيقا ده سالم بوده.
تنها چيزي که يادمه اين بود که بابا خيلي گريه ميکرد. يه بار زنگ درو زد که ماشين رو بياره داخل. من درو بازکردم ديده دستشو گذاشته رو ديوار و سرش هم رو دستش داره گريه مي کنه.
همون روزا روضه بود. نميدونم کجا تو روضه هم يادمه خيلي گريه مي کرد.
خيلي سخت بوده.
يادش گرامي . . .