• وبلاگ : چزابه
  • يادداشت : پدري که از دست ما رفت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + خواهر زاده 

    سلام
    اين خاطره مشهد رفتنو رو مامان برامون هميشه تعريف ميکنه
    ياد بابا هم بخير
    ياد دايه مهربون هم بخير
    واقعا دايه مهربوني بود
    تو خونه من و همشيره هميشه ميگيم نور به قبرش به باره
    يا حق
    + بهاره 

    خدا رحمتش کنه...

    غم بزرگي بود رفتنش براي همه مون.

    هنوز به نبودنش عادت نکردم و خيلي وقتا دلم براش تنگ ميشه.

    هيچ وقت شکر کردن هاي روز هاي آخرش رو فراموش نمي کنم

    مامانم تعريف ميکرد که آن موقع ها زن ها هم در ايوان مقصوره صحن گوهرشاد نماز مي خواندندو پاتوق ما آنجا بود. هنوز هم آنجارا خيلي دوست دارد . موقع افطار سماور هاي خيلي بزرگي را در خفتي هاي ايوان مي گذاشتند و از آنها آب جوش و چايي برميداشتند .